آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

فرشته آسمونی ما...آوینا

عشقم تولدت مبارک

دختر ناز من: 2 ساله که قدم رو چشم منو بابایی گذاشتی و به خونمون ی رنگ دیگه دادی.....رنگ سبز بهار بهار 90 زیباترین فصل عمر من تک تک لحظات تلخ و شیرین این 2 سال و رو با بندبند وجودم حس کردم و حالا ی همدم دارم که منو حرفامو کامل درک میکنه خوشحالم که 2 سال تمام کنارت بودم و بالندگیت رو لحظه لحظه شاهد بودم :خندیدنت،غلت زدنت،نشستنت، چهار دست و پا رفتنت،راه افتادنت و حالا شیرین زبونیای محشرت گاهی از شدت عشق چنان فشارت میدم که دردت میاد میگی مامان دلم درد اومد و من باز عاشقتر میشم و خدارو هزاران هزار مرتبه شکر میکنم که همچین نعمت بزرگی به ما بخشید خدایاااااااااااا خودت حافظش باش   گل عمر من همیشه برام بمون تا ابد تا بی نهایت...
28 تير 1392

قند نبات عسل

این عنوانی که نوشتم دقیقا کلماتیه که وقتی تو جمله های قشنگ قشنگ میگی بهت میگم اینقدر خوشکل و بجا فعلا رو صرف میکنی که گاهی دهنمون باز میمونه!!! مامان از خرچنگ تَسیدم     بابا توپ سفید کوچوو موچوو گیفت خوشال شدم     خرچنگ به باب گف مَگز ندالی پسر     ننه تسبیح داد بازی کردم     بابا اوجت بلیم مگازه (چیزی) بخر     الهی مامان فدای حرف زدنت بشه کلی از این جمله ها میگی که الان یادم نمیاد تا برات بنویسم دیروز اومدی سرتو انداختی پایین از همونجا با اخم بهم نگاه میکنی و لبتو گاز میگیری و میگی عصبیم :) یعنی عصبانیم میگم کی اذیتت کرده؟؟میگی مامان مَصَم و...
11 ارديبهشت 1392

خداحافظ می می

روز جمعه 31 فروردین با هم رفتیم ی جای مقدس تا با هم یه تصمیم بزرگ بگیریم رفتیم تو حرم امام رضا تا از اقا کمک بخوایم تا به هردومون کمک کنه به تو تا بتونی قبول کنی که جی جی مامان اه شده و تو خانوم شدی و به من... به من دیوونه عاشق تا بتونم تحمل کنم نگاههای پر از حسرت تورو  و دردی که تو قلبم داشتم مگه میشه یادم بره مرتبه اول مک زدنت و لذتی که توی مادر شدن با همون شیر خوردن اول تو قلبم جاری کردی؟و هر بار همون حس و حال.... لحظه لحظه هایی که با هم عشق کردیم و تو با شیره وجود من رشد کردی و بزرگ شدی خوابیدی و خندیدی واز همه مهمتر ارامشت بود موقع شیر خوردن خدااااااا جونم خودت میدونی که هر وقت شیرم رگ میکردم تورو شکر میکردم بخاطر این...
11 ارديبهشت 1392

عطر گل محمدی

آوینای من: مادر قربون اون طنین دلنشین صدات بشه که با جمله های دست و پا شکسته منظورتو به ما میفهمونی عسلک این روزا ما تو خونمون یه فرشته سخن گو داریم که با کلمات غلط غولوتش قند تو دلمون آب میکنه با حرفای شیرینش دلامونو میلرزونه مثل وقتی که یه گل محمدی و صبح زود بچینی و بوش کنی!دلت غنج میره اینجا مینویسم تا فردا و فرداها یادم نره فرشته ام چیا میگفته مینویسم تا وقتی دلم تنگ شد بخونم و بیاد بیارم که چه روزایی رو پشت سر گذاشتی،گذاشتیم مَ ، مَس ،مستونه :سیر تکامل اسم من تا 20 ماه و 10روزگی صَپه :صفحه چیزا دیگَ :دیگه تیکَ :تیکه عادی :) اینو از کارتون باب اسفنجی یاد گرفتی زیبا مَح ، محبوبی :محبوبه مِناس: عمه مهرناز کاکا...
14 اسفند 1391

دوووس

مثل همیشه ساعت 3 بعدازظهر شده و میپرسم ازت که آوینا وقته؟؟؟؟جواب میدی هاب!! رختخوابتو میارم با 2تا بالش یکی واسه تو یکی هم واسه خودم شروع میکنی به شیرخوردن منم چشمامو میبندم تا باهم بخوابیم آخ که چه کیفی میده سنگینی نگاهت و احساس میکنم همینطور کشیده شدن میمی بخاطر اینکه میخای چشمای منو ببینی پلکامو اروم باز میکنم میبینم داری بهم نگاه میکنی میگم دختر خوشکلم بخواب و دوباره چشامو میبندم ولی دست بردار نیستی و همچنان نگاههای خیره عاقبت تصمیم میگیرم دیگه نگاهت نکنم تا بخوابی وقتی میبینی چشمام بسته اس صدام میکنی:مامانا...مامان....مامان میگم جان عزیزم؟بخواب دیگه مامان میگی دوووس من هاج و واج می مونم منظورت همونیه که فکر میک...
29 دی 1391

یک سال و 6 ماه

حالا ما تو خونمون یه خانوم کوچولو داریم که دیگه نمیگیم 18 ماهشه میگیم یک سال و نیمشه از اینکه اینقدر بزرگ شدی که سنت رو با سال و ماه باید بگم خیلی خوشحالم خوشجالم که تو این 18 ماه حتی یک لحظه هم ازت غافل نبودم خیلی از کارایی که قبل از اومدن تو گل دختر انجام میدادم یک هو گذاشتم کنار! درس... ورزش...کلاس کامپیوتر....مهمونیای دیروقت.....حتی خریدای حسابی رو! حتی دلم واسه یه حموم حسابی تنگ میشد!و باید منتظر بابایی می موندم تا یه دوش 10 دقیقه ای بگیرم ولی حالا میگم خداروشکر که دخترم لحظه لحظه پیشم بود و بزرگ شدنشو با تمام وجودم لمس کردم پیش هیچ کس بیشتر از نیم ساعت نذاشتمت تو این مدت...وقتی ازت جدا میشدم انگار یه تیکه از وجودم نبود دو...
9 دی 1391

و...17 ماهه شیرین منو بابا

اوینا عمر مامان......جون مامان...نفس مامان 17 ماهه تو آغوشم دارم یه عشق کوچولو پرورش میدم..عشقی که روز به روز بزرگتر و عمیقتر میشه بی نهایت بهم وابسته ایم:منو بابا،منو تو،تو و بابا عاشقتیم شیرین ترین کودک دنیا برای ما تو زیباترین و باهوشترین بچه ای هستی که تا حالادیدیم و شیرین زبون ترین وقتی بجای حاج آقا میگی حاق آجا 17 ماهگیت مبارک گل گلدون خونه ما اینم دخمل بهاری در برگ ریز ابان ماه و ماهگرد 17 ام ...
29 آبان 1391

عسک

ببخشید دخترم مامانت تو عکس گذاشتن زیادی تنبله هرچند بعد یه مدت عکسای وبلاگ دیگه دیده نمیشه و حسابی حالگیریه محو تماشای پینگو شدی گل گلی از خواب بیدار شدی و میخای بری دردر...زیاد هم راضی بنظر نمیای وقتی با اصرار لباس مامان و پوشیدی اوینا و کوله پشتی ...
21 آبان 1391

روزهای سیاه

آه که چه سخته! چه تلخه بنویسم از روزهایی که سیاهترین لحظات عمر24 ساله ام بود دختر قشنگم چی برات بنویسم؟؟؟؟ تو شاهد بودی که چی به من و ما گذشت تو این یک ماه مریضی بابا جون وقتی دکترا گفتن دیگه کاری از دست ما برنمیاد ببریدشون خونه چی به روز ما اومد این 5 روز اخر که باباجون کسی رو نمیشناخت و وقتی تو بلند صداش میکردی بابا  بابا  با اون گلوی خشکش بهت میگفت هان نمیتونست بگه جان الهی بمیرم براش خیلی دوست داشت یادته؟؟؟همیشه این شعرو برات میخوند وقتی از خواب بیدار میشدی یا میرفتیم خونه شون: دختر طلا ماشالا....دختر بلا ماشالا....دختر بابا ماشالا...جیگر بابا ماشالا یادته صدات میزد آوی بابا؟؟؟؟ دیگه نیس تا برات شعر بخونه بغ...
8 آبان 1391