آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

فرشته آسمونی ما...آوینا

بگو بگو بازم بگو

این روزای ما پر شده از صدای ظریف ی دختر کوچولو که هر روز با یه کلمه جدید مارو غافلگیر میکنه مامان فدای اون صدای دخترونه ات بشه که برام حرف میزنی و چلچلی میکنی اونقدر حرف میزنی و صدا درمیاری که گاهی خنده ام میگیره میگم هیسسسسسس وراج کوچولوی من! من فدای تک تک تارهای صوتیت بشم که هرچی میگم پشت سرم تکرار میکنی و اسمتو خوب بلدی   کلمه هایی که واضح میگی ایناهاست پوپ : توپ جی جَ : ....! جوجه آیییینا : آوینا هم ما : هواپیما پو پو : پلو جیش ماه گل برگ عدس کنجِِِه : کنجد وقتی بابا حجت از ماشین پیاده میشه سرتو میبری بیرون و داد میزنی حُجَ و کلی میخندیدیم بهت پَر : به مامان پری میگی هههههههههههه پَت : پرت میک...
8 مهر 1391

صدا،دوربین؛حرکت

لوکیشن اول داخلی،منزل اوینا جلو تلویزیون مشغول بازیه...مامانش بلند میشه میره توو اشپزخونه تا به غذا سربزنه و کاراشو انجام بده بعد 30 ثانیه اوینا به دور و برش نگاه میکنه و با بغض:مااااماااان و دوباره مااامااانننننن مامان:جان مامان بیا من تو اشپزخونه ام و اوینا بدو بدو میره به سمت اشپزخونه و میچسبه به پای مامان اوینا: ماما  ماما بَ بَ بَ (بغل بغل) مامان: چشم دخترم بذار دستمو بشورم واوینا همچنان پای مامان و چسبیده   لوکیشن دوم داخلی،دستشویی مامان تو دستشوییه و اوینا همه جای خونه رو دنبالش میگرده تو اتاق سرک میکشه تو اشپزخونه رو میگرده هی میگه مامان مامان وقتی شروع میکنه به گریه کردن مامان از تو دستشویی صداش...
21 شهريور 1391

اولین دندون موش موشک

یکشنبه صبح طبق معمول بیدار شدیم و شروع کردیم به بازی کردن............وقتی یغلت کردم به زور دستمو کردی تو دهنت.............یهو دستم خورد به یه تیزی تو دهنت سریع رفتم دستمو شستم دیدم وایییییییییی خدا دندون در اوردی مامانی اینقدر خوشحال شدم زنگ زدم به بابا اونم زودی اومد و دید بعلهههههههه دخملش دندون در اورده   هنوز یه هفته مونده به ٦ ماهگیت که دندون دار شدی مامانی..........مامان فدای اون برنج تو دهنت بشهههههه   همینجا به مامان قول بده هرشب مسواک بزنی تا دندونات همیشه مثل مروارید باشه دختر خشکلم تو عشق مامانی   راستی میخواستم برات جشن دندونی بگیرم ولی حیف که ماه محرم و صفر تازه شروع شده   وقتی براش اش دندونی...
11 شهريور 1391

14 ماهگی

خوشکل شیرینم  بزرگ شدی خانوم شدی ماهتر شدی 14ماهگیت مبارک عزیزدل مامان اومدم از شیرین کاریات و روزمرگی هامون واست بگم *نانای میکنی در حد تیم ملی!دستاتو میچرخونی شکمتو میدی جلو زانوهاتو خم و راست میکنی...تو ماشین تا نانای نذاریم اروم نمیشی و به خاموش کردن ضبط اعتراض میکنی...تو خونه به تلوزیون اشاره میکنی و دستتو میچرخونی یعنی نانای بذار *تا کلمه (حسین) و میشنوی تو تلوزیون یا حرفای بقیه تندتند سینه میزنی *خودتو لوس میکنی و دلبری میکنی واسه همه *با دمپایی کشی هات تندتند تو حیاط راه میری و اب بازی میکنی و شاه توت و غوره میخوری فدات بشم *عاشق چوب شور و خلالی هستی *آوینا چند سالته؟؟؟انگشت اشاره تو میاری بالا یعنی یک سال...
6 شهريور 1391

خنده

همین دو دقیقه پیش که مثل یک فرشته اروم خوابیده بودی صدای خنده ات اومد بلند میخندیدی فک کردم بیدار شدی ولی نه واسه اولین بار بود که تو خواب بلند خندیدی....بگو ببینم شیرینم تو رویاهات چی میبینی؟؟؟؟خیلی دوست دارم بدونم البته قبلا تو خواب حرف میزدی میگفتی:بابابابابا   یا   ماماماما فکر کنم به بابایی رفتی اونم هر شب کلی واسمون حرف میزنه ...
2 مرداد 1391

عکسای تولد فرشته

عشق من: روز پنجشنبه 8تیر اولین جشن تولدت و با تم گل و پروانه و وان برگزار کردیم و همه چیز به خوبی و خوشی برگزار شد. به همه حسابی خوش گذشت تو هم خیلی دختر خوبی بود و همش داشتی یخ میخوردی آخه عاشق یخی اینم بگم که از 2ماه قبل کارای من واسه تولدت شروع شد...از طراحی و چاپ لیبل واسه ظرفای میوه و شام بگیر تا چسبوندنشون که کلی طول کشید و کارت دعوت که همه خیلی خوششون اومده بود خاله مریم و نسترن جون هم خیلی واست زحمت کشیدن و کارای دستی همش کار اوناست...دستشون درد نکنه  بابا حجت هم روز قبل مراسم رفت تهران و همزمان با مهمونا رسید و در نبودش خیلی بهم سخت گذشت ولی دلم میخواست هرچی در توانم بود برای تو خوشکل خانم انجام بدم امیدوارم راضی باش...
22 تير 1391

یک ساله ما

عشق من،دنیای من،عزیزترینم: آوینا جانم: مینویسم برات از عمق روح و جسمم که به عشق تو زنده است،نفس میکشه عزیز کوچک من: از یاد نمیبرم تک تک لحظات با تو بودن با تو نفس کشیدن رو تموم اون دردای سزارین دیدن روی موهات تو اون لباس سفید فرشته خانوم شیرخوردنات که عاشقش بودم شب بیداری هامون واکسن های دردناکت اولین لبخندت دلدردات که تک تک سلولای بدنم میخواست تو آروم بشی دندون دراوردنات صداها و غان و غون کردنت دلبری هات غلتیدنت غذا خوردنت نشستنت بابا گفتنت 4 دست و پا کردنت ماما گفتنت شیطنت های شیرینت ایستادنت قدم برداشتنت هیچ کدوم و نمیتونم فراموش کنم....تا اخرین نفس عشق یک ساله من تولدت مبارک ممنون که هس...
21 خرداد 1391

قدمهات استوار کوچولوی من

عزیزنازنینم دختر مهربونم اومدم تا ثبت کنم قشنگترین لحظه زندگیمونو یک هفته بود که دستتو از زمین میگرفتی و می ایستادی وقتی روبروت میشستم و تشویقت کیکردم گاهی یه قدم لرزون برمیداشتی و از شدت هیجان و ترس چشماتو میبستی و خودتو مینداختی بغلم درست همین چند ساعت پیش بود به خاطر روز پدر با خاله ها خونه باباجون بودیم که بین بچه ها 3  4 قدم به سمتم برداشتی از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم پیش خودم گفتم تا چند وقت دیگه راه میوفته اما وقتی اومدیم خونه شروع کردی به تمرین کردن و 10 قدم راه رفتی آوینا حال و روز اون لحظه ما قابل توصیف نیست من از خوشحالی هم میخندیدم هم گریه میکردم هم واست دست میزدم.بابا هم همینطور اون لحظه هیچ چیز قشنگ تر ا...
16 خرداد 1391