آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرشته آسمونی ما...آوینا

قد و وزن گل همیشه بهارم

دیروز رفتیم مرکز بهداشت تا واکسن بزنی مامان فاطی هم بود اول قد و وزنت کرد بعدو رفتیم برای واکسن بابایی پاهاتو گرفت بمیرم برات که اینقدر مظلومی فقط چند ثانیه گریه کردی و اروم شدی بعدش وقتی اومدیم خونه هم خیلی دختر گلی بودی ماشالا اصلا هم تب نکردی   خدایا شکرت وزن 6ماهگی 8450 قدت هم 70 هزارماشالا................
20 اسفند 1390

آوینا و آتلیه

گل مامان ماهگرد ٨ ماهگیت رو رفتیم آتلیه روناک خیلی دختر خوبی بودی فقط وسط انداختن عکسات پی پی کردی شیطون فدات بشم کلی مسخره بازی درآوردیم تا بخندی!اینم نتیجه زحماتمون!   ببخشید زیاد شد اخه حیفم اومد نذارم قربونت بشم خشکل من همیشه زنده باشی فدات بشم ...
19 اسفند 1390

خاطره زایمان

همیشه دوست داشتم خاطره زایمانمو واست بنویسم مامانی روز قبل زایمانم جمعه بود شب با بابا رفتیم دنبال مامان فاطی و خاله محبوبه تا بیان خونه ما بخوابن اخه بیمارستان مهر دنیا اومدی عزیزم.....رفتیم سمت حرم تا خدمت اقا امام رضا سلام عرض کنیم و واسه سلامتی تو دعا کنیم..........از ساعت 12 شب نباید هیچی میخوردم و هوس شیرنارگیل کردم نمیشد بخورم الانم هروقت شیرنارگیل میخورم یاد اون شب میوفتم فقط خدا میدونست چقدر استرس داشتم اون شب تا صبح خوابم نبرد هم هیجان داشتم هم استرس... بیشتر از 10 بار ساک وسایلتو چک کردم.......قرار بود ساعت 8 بیمارستان باشیم ولی از 7 هی میگفتم بریم دیگه دیر شد....ههههههههه من و بابا و مامان پری و مامان فاطی و خاله محبوبه راه...
9 اسفند 1390

هشت ماهه ما

دختر قشنگم به سلامتی ٨ ماهت شد داری بزرگ میشی و من دلتنگ گذشته میشم وقتی تو مطب دکتر و خیابون یه نوزاد میبینم میگم وای خدا یادش بخیر اوینای منم یه روز به همین کوچیکی بود از طرفی هم شاکر خدا میشم که به سلامتی این ماههای اول رو پشت سر گذاشتیم یاد دلدردهای نوزادیت پشتم رو میلرزونه! خدایا ممنون بخاطر همه چیــــــز   خب حالا بگم از کارایی که میکنی دس دسی میکنی:هم دو تا دست کوچولوتو بهم میزنی هم یه دستت رو محکم میزنی کف دست من یا بابایی چون صدا میده خیلی دوست داری نانای میکنی:هر اهنگ شادی که بشنوی دست کوچولوتو میاری بالا و میچرخونی(اثرات اون رقصایی که من تو بارداری و نوزادیت برات انجام میدادم!!)..........وقتی هم بغل مامانی و با...
9 اسفند 1390

ببعی میگه

دیروز ٣٠ بهمن اولین شعر کودکانه تو یاد گرفتی خیلی خیلی باهوشی عزیزدلم خودمم فکر نمیکردم با چند بار خوندن من اینقدر خوب یاد بگیری ببعی میگه بع بع دنبه داری نه نه (دستمو میاوردم بالا و تکون میدادم) پش چرا میگی بع بع تو هم دست تپلتو میاری بالا و تکون میدی موقع نه نه گفتن من وقتی هم شعر تموم میشه پشت سر هم میگی ب ب عاشقتم بی نظیرترین من ...
1 اسفند 1390

درد و دل

دختر قشنگم ببخش که خیلی وقته نتونستم چیزی واست بنویسم میخواستم بیام و از کارای قشنگت بگم ولی 3روزه تب داری عسلم شبا پابه پات بیدار موندم بمیرم برات هم خودت اذیت شدی هم مارو کلافه کردی  فکر نکن به خاطر بی خوابی کلا فه ام  ناراحتم که نمیتونم ارومت کنم نمیتونم ببینم که چشمات بی رمق نگام کنه قربون چشات بشم من تو این 3 شب همش بالای سرت بیدار موندم شاید یه 2 ساعتی میخوابیدم همش تو بغلم بودی درحال شیرخورن منت نمیذارم هااا انشالا زودتر خوب شی فداتـــــــــــــــ ...
29 بهمن 1390

ماهگرد7ماهگی تو،تولد24سالگی من

دختر نازم قربونت بشم 7ماهت شد!!! نمیدونی تو این 7ماه چی به ما گذشت! انگار 7 سال بود...با خنده ات شاد شدیم و با گریه ات غمگین...با مریض شدنت مردیم و زنده شدیم! خیلی خوشحالم که تونستم این ماه هارو پشت سر بذارم با موفقیت!یعنی خوبی و سلامتی تو! ممنونم که گذاشتی من مادرت باشم و حس مادری رو تجربه کنم عزیزم وقتی انشالا خودت مامان شدی میفهمی من چی میگم(جمله ای که مامان فاطی به من گفت و من تا قبل تو باورش نکردم) دوست دارم دوست دارم دوست دارم بی نظیرترین من   امــــــــــــــــــــــا بگم از تولد 24سالگی خودم که همزمان بود با 7 ماهگی تو....... یه مهمونی خودمونی با حضور مامانی ها و بابایی ها و عمه جونا و دایی حمید و خاله مریم خ...
23 دی 1390

اولین...

اولین روزنامه ای که با دستای کوچولوت مچاله کردی در ٦ماه و ٢٥ روزگی خیلی شیرین شدی خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ...
18 دی 1390

با با

عزیزم شیرینم دخترم وقتی باردار بودم بابایی می پرسید بچه ها از کی حرف میزنن؟ منم با اینکه میدونستم منظورش چیه میگفتم واسه چی؟ میگفت میخوام ببینم کی صدام میزنه و میگه بابا................ دیشب ساعت 12 شب 15دیماه بالاخره بابایی رو به آرزوش رسوندی و پشت سرهم گفتی با..با..با بابا 2ماهه که داره باهات تمرین میکنه که بگی بابا چون از قبل بهت قول داده بود که واست جایزه خوشکل میگیره با اینکه 10سانت برف اومده و هنوزم ادامه داره بابا گفته امشب بریم واست جایزه بگیریم فدات بشم شیرین من اینم عکس تو با بابایی و جایزه هایی که واست گرفت ...
18 دی 1390