آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرشته آسمونی ما...آوینا

هشت ماهه ما

دختر قشنگم به سلامتی ٨ ماهت شد داری بزرگ میشی و من دلتنگ گذشته میشم وقتی تو مطب دکتر و خیابون یه نوزاد میبینم میگم وای خدا یادش بخیر اوینای منم یه روز به همین کوچیکی بود از طرفی هم شاکر خدا میشم که به سلامتی این ماههای اول رو پشت سر گذاشتیم یاد دلدردهای نوزادیت پشتم رو میلرزونه! خدایا ممنون بخاطر همه چیــــــز   خب حالا بگم از کارایی که میکنی دس دسی میکنی:هم دو تا دست کوچولوتو بهم میزنی هم یه دستت رو محکم میزنی کف دست من یا بابایی چون صدا میده خیلی دوست داری نانای میکنی:هر اهنگ شادی که بشنوی دست کوچولوتو میاری بالا و میچرخونی(اثرات اون رقصایی که من تو بارداری و نوزادیت برات انجام میدادم!!)..........وقتی هم بغل مامانی و با...
9 اسفند 1390

ببعی میگه

دیروز ٣٠ بهمن اولین شعر کودکانه تو یاد گرفتی خیلی خیلی باهوشی عزیزدلم خودمم فکر نمیکردم با چند بار خوندن من اینقدر خوب یاد بگیری ببعی میگه بع بع دنبه داری نه نه (دستمو میاوردم بالا و تکون میدادم) پش چرا میگی بع بع تو هم دست تپلتو میاری بالا و تکون میدی موقع نه نه گفتن من وقتی هم شعر تموم میشه پشت سر هم میگی ب ب عاشقتم بی نظیرترین من ...
1 اسفند 1390

درد و دل

دختر قشنگم ببخش که خیلی وقته نتونستم چیزی واست بنویسم میخواستم بیام و از کارای قشنگت بگم ولی 3روزه تب داری عسلم شبا پابه پات بیدار موندم بمیرم برات هم خودت اذیت شدی هم مارو کلافه کردی  فکر نکن به خاطر بی خوابی کلا فه ام  ناراحتم که نمیتونم ارومت کنم نمیتونم ببینم که چشمات بی رمق نگام کنه قربون چشات بشم من تو این 3 شب همش بالای سرت بیدار موندم شاید یه 2 ساعتی میخوابیدم همش تو بغلم بودی درحال شیرخورن منت نمیذارم هااا انشالا زودتر خوب شی فداتـــــــــــــــ ...
29 بهمن 1390

ماهگرد7ماهگی تو،تولد24سالگی من

دختر نازم قربونت بشم 7ماهت شد!!! نمیدونی تو این 7ماه چی به ما گذشت! انگار 7 سال بود...با خنده ات شاد شدیم و با گریه ات غمگین...با مریض شدنت مردیم و زنده شدیم! خیلی خوشحالم که تونستم این ماه هارو پشت سر بذارم با موفقیت!یعنی خوبی و سلامتی تو! ممنونم که گذاشتی من مادرت باشم و حس مادری رو تجربه کنم عزیزم وقتی انشالا خودت مامان شدی میفهمی من چی میگم(جمله ای که مامان فاطی به من گفت و من تا قبل تو باورش نکردم) دوست دارم دوست دارم دوست دارم بی نظیرترین من   امــــــــــــــــــــــا بگم از تولد 24سالگی خودم که همزمان بود با 7 ماهگی تو....... یه مهمونی خودمونی با حضور مامانی ها و بابایی ها و عمه جونا و دایی حمید و خاله مریم خ...
23 دی 1390

اولین...

اولین روزنامه ای که با دستای کوچولوت مچاله کردی در ٦ماه و ٢٥ روزگی خیلی شیرین شدی خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ...
18 دی 1390

با با

عزیزم شیرینم دخترم وقتی باردار بودم بابایی می پرسید بچه ها از کی حرف میزنن؟ منم با اینکه میدونستم منظورش چیه میگفتم واسه چی؟ میگفت میخوام ببینم کی صدام میزنه و میگه بابا................ دیشب ساعت 12 شب 15دیماه بالاخره بابایی رو به آرزوش رسوندی و پشت سرهم گفتی با..با..با بابا 2ماهه که داره باهات تمرین میکنه که بگی بابا چون از قبل بهت قول داده بود که واست جایزه خوشکل میگیره با اینکه 10سانت برف اومده و هنوزم ادامه داره بابا گفته امشب بریم واست جایزه بگیریم فدات بشم شیرین من اینم عکس تو با بابایی و جایزه هایی که واست گرفت ...
18 دی 1390

اولین کلمه

پنجشنبه اول دی ١٣٩٠ ساعت ٣بعدازظهر با مامان فاطی نشسته بودیم که یهو موبایلمو ازت گرفتم با یه صدای خاصی گفتی............................... بده ! ما هاج و واج بهم نگاه کردیم.......خیلی تعجب کردیم و من سریع به بابا اس ام اس دادم مامان فدات بشه میدونم معنی شو نمیدونی ولی اولین کلمه معنی داری بود که گفتی فقط خدا میدونه چقدر دوست دارم دخترطلای من ...
7 دی 1390

عشق پاک من

مثل همیشه معصومانه نگاهم میکنی معصومانه میخوابی معصومانه میخندی معصومانه گریه میکنی پاکی مثل فرشته ها نمیگی من دیوونه ات میشم مادر؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب اسمی برات انتخاب کردیم آوینا:زلال و پاک مثل چشمه آب همیشه همینطور معصوم بمون عشق من
4 دی 1390

عکسهای 6ماهگی عشقم آوینا

عزیزم شب ماهگرد تولدت رفتیم خونه مامان فاطی تا برات ماهگرد بگیریم کیک گرفتیم و رفتیم دنبال دایی حمید اینا...خیلی خوش گذشت  تازه یاد گرفتی بشینی مامان فدای نشستنت بشه عزیزم اینم عکسای نازت   این عکسارو بخاطر خاله محبوبه جیرفتیت گذاشتم.....دلم برات تنگ شده خاله محبوبه جون ...
25 آذر 1390