آزمایش خون
به معنای واقعی کلمه مـــــــــــــردم و زنده شدم وقتی گفتن آزمایش خون باید بگیرن ازت
3روز بدون هیچ علامتی تب داشتی
داغ داغ بودی طوریکه وقتی تو بغلم میخوابیدی گرمم میشد
وقتی بردمت پیش دکتر گفت یه آزمایش خون بدید بد نیست
قبول کردنش واسمون سخت بود مخصوصا بابایی
آخه مگه رگای کوچولوت چقدر خون داشت؟؟اصلا رگات طاقت اون سرنگ و داشت؟؟؟
صبح رفتیم بیمارستان مهر جایی که بدنیا اومدی!با پایین رفتن از پله ها خاطره بدنیا اومدنت برام زنده شد ولی شدت استرس و مزه گس دهنم نذاشت از یادآوری اون لحظات زیبا لذت ببرم
خودم گرفتمت و 2تا پرستار ازت خون گرفتن
آخ که چقدر سخت بود کاش میمردم و خونای سرختو تو سرنگ نمیدیدم!
وقتی دستت و پانسمان کردن با دیدن چسب و پنبه گریه یادت رفت!
تا یک ساعت دست کوچولوتو مشت کرده بودی و تکون نمیدادی.....قربونت بشم که اینقدر فهمیده ای
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی