قدمهات استوار کوچولوی من
عزیزنازنینم دختر مهربونم
اومدم تا ثبت کنم قشنگترین لحظه زندگیمونو
یک هفته بود که دستتو از زمین میگرفتی و می ایستادی
وقتی روبروت میشستم و تشویقت کیکردم گاهی یه قدم لرزون برمیداشتی و از شدت هیجان و ترس چشماتو میبستی و خودتو مینداختی بغلم
درست همین چند ساعت پیش بود
به خاطر روز پدر با خاله ها خونه باباجون بودیم که بین بچه ها 3 4 قدم به سمتم برداشتی از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم
پیش خودم گفتم تا چند وقت دیگه راه میوفته اما وقتی اومدیم خونه شروع کردی به تمرین کردن و 10 قدم راه رفتی
آوینا حال و روز اون لحظه ما قابل توصیف نیست من از خوشحالی هم میخندیدم هم گریه میکردم هم واست دست میزدم.بابا هم همینطور
اون لحظه هیچ چیز قشنگ تر از راه رفتن تو نبود....مثل آدم آهنی راه میرفتی من فدای پاهای تپل کوچولوت
احساس کردم راه رفتن سخت ترین کار دنیاست که تو داری انجامش میدی
دوست داشتم داد بزنم خدایاااااااااااا شکرت گل من داره راه میره رو پاهای خودش!باورش نمیکنم
عزیزدلم ازت ممنونم واسه ثبت این خاطرات زیبا و این زندگی شیرین که واسه ما رقم میزنی
این خاطره تا اخراخر عمرم گوشه قلب و ذهنم حک میشه
قدمهات استوار گل کوچولوی بهاری مامان
*روز مادر به من گفتی ماما و حالا تو روز پدر با راه رفتنت به بابا کادو دادی...خیلی مهربونی دختر نازم