آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

فرشته آسمونی ما...آوینا

صدا،دوربین؛حرکت

1391/6/21 16:43
نویسنده : مامان معصومه
618 بازدید
اشتراک گذاری

لوکیشن اول

داخلی،منزل

اوینا جلو تلویزیون مشغول بازیه...مامانش بلند میشه میره توو اشپزخونه تا به غذا سربزنه و کاراشو انجام بده

بعد 30 ثانیه اوینا به دور و برش نگاه میکنه و با بغض:مااااماااان و دوباره مااامااانننننن

مامان:جان مامان بیا من تو اشپزخونه ام

و اوینا بدو بدو میره به سمت اشپزخونه و میچسبه به پای مامان

اوینا: ماما  ماما بَ بَ بَ (بغل بغل)

مامان: چشم دخترم بذار دستمو بشورم

واوینا همچنان پای مامان و چسبیده

 

لوکیشن دوم

داخلی،دستشویی

مامان تو دستشوییه و اوینا همه جای خونه رو دنبالش میگرده

تو اتاق سرک میکشه تو اشپزخونه رو میگرده هی میگه مامان مامان

وقتی شروع میکنه به گریه کردن مامان از تو دستشویی صداش میزنه:اویناااااااا بیا من اینجام مامان

و با عجله دستاشو میشوره تا اوینای گریون رو بغل کنه

 

لوکیشن سوم

خارجی،تالار عروسی

مامان یه جایی نشسته که هیچ کس نیس تا اوینا راحت باشه و بین صندلیای خالی شیطونی کنه و به گردوهای سفره عقد دست بزنه

مامان ی لقمه غذا میخوره باز میدوه دنبال اوینا که وسط سن خالی داره میرقصه و همه قربون صدقه اش میرن

مامان پری در حال جویدن لقمه اخر:معصومه جان بدید به من اوینا رو بیاید غذاتونو بخورید

و مامان یواشکی بشقابشو برمیداره و میره پیش بقیه که شامشون تموم شده

هنوز 2 دقیقه نگذشته که اوینا با چشم گریون بغل مامان پری از جلو مامان رد میشه

و مامان با ناراحتی کارامل شکلاتی که حالا کوفتش شده قورت میده و طاقت نمیاره  و میره اوینا رو بغل میکنه

 

 

دختر خوشکلم این وابستگیت و به قول همه مامانی بودنت داره خیلی شدید میشه

این فیلم هرروز و هرروز ماست..منو تو و البته بابایی که شاهد همیشگی این فیلم جذابه

از این وابستگیت خیلی خوشم میاد ...یه دختر کوچولو همش دنبالمه و با دیدن من اروم میشه چون من مامانشم

ولی گاهی هم اونقدر کلافه میشم که حد نداره

میترسم این وابستگی نذاره به برنامه هامون برسیم

از حالا دارم تصور میکنم روزی رو که بخوای بری مهد کودک.......وااااااااااای نه با گریه هات چه کنم؟؟؟؟

شاید هم بهتر بشی...نمیدونم

تا خدا چی بخواد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نیلوفر
21 شهریور 91 11:50
سلام
هوراااااااااا بالاخره اومدید،دلم براتون تنگ شده بود،کاش عکس آوینا جونی رو میذاشتید میدیدیم وروجک خانومو



به روی چشمم نیلوفر جان راست میگی خیلی وقته عکس نذاشتم
ممنون که سر میزنی بهمون
صدف
21 شهریور 91 23:18
دلم برات یه ذره شده بود . قربون این وابستگی بشم که منم عاشقشم مخصوصا اون لحظه که به پاهامون میچسبن و فقط بغل ما رو میخوان .
معصومه جون ترو خدا عکس بذار از این گل دخمل


منم همینطور عزیزدلم....چشم حتما