آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

فرشته آسمونی ما...آوینا

عسک

ببخشید دخترم مامانت تو عکس گذاشتن زیادی تنبله هرچند بعد یه مدت عکسای وبلاگ دیگه دیده نمیشه و حسابی حالگیریه محو تماشای پینگو شدی گل گلی از خواب بیدار شدی و میخای بری دردر...زیاد هم راضی بنظر نمیای وقتی با اصرار لباس مامان و پوشیدی اوینا و کوله پشتی ...
21 آبان 1391

روزهای سیاه

آه که چه سخته! چه تلخه بنویسم از روزهایی که سیاهترین لحظات عمر24 ساله ام بود دختر قشنگم چی برات بنویسم؟؟؟؟ تو شاهد بودی که چی به من و ما گذشت تو این یک ماه مریضی بابا جون وقتی دکترا گفتن دیگه کاری از دست ما برنمیاد ببریدشون خونه چی به روز ما اومد این 5 روز اخر که باباجون کسی رو نمیشناخت و وقتی تو بلند صداش میکردی بابا  بابا  با اون گلوی خشکش بهت میگفت هان نمیتونست بگه جان الهی بمیرم براش خیلی دوست داشت یادته؟؟؟همیشه این شعرو برات میخوند وقتی از خواب بیدار میشدی یا میرفتیم خونه شون: دختر طلا ماشالا....دختر بلا ماشالا....دختر بابا ماشالا...جیگر بابا ماشالا یادته صدات میزد آوی بابا؟؟؟؟ دیگه نیس تا برات شعر بخونه بغ...
8 آبان 1391

بگو بگو بازم بگو

این روزای ما پر شده از صدای ظریف ی دختر کوچولو که هر روز با یه کلمه جدید مارو غافلگیر میکنه مامان فدای اون صدای دخترونه ات بشه که برام حرف میزنی و چلچلی میکنی اونقدر حرف میزنی و صدا درمیاری که گاهی خنده ام میگیره میگم هیسسسسسس وراج کوچولوی من! من فدای تک تک تارهای صوتیت بشم که هرچی میگم پشت سرم تکرار میکنی و اسمتو خوب بلدی   کلمه هایی که واضح میگی ایناهاست پوپ : توپ جی جَ : ....! جوجه آیییینا : آوینا هم ما : هواپیما پو پو : پلو جیش ماه گل برگ عدس کنجِِِه : کنجد وقتی بابا حجت از ماشین پیاده میشه سرتو میبری بیرون و داد میزنی حُجَ و کلی میخندیدیم بهت پَر : به مامان پری میگی هههههههههههه پَت : پرت میک...
8 مهر 1391

صدا،دوربین؛حرکت

لوکیشن اول داخلی،منزل اوینا جلو تلویزیون مشغول بازیه...مامانش بلند میشه میره توو اشپزخونه تا به غذا سربزنه و کاراشو انجام بده بعد 30 ثانیه اوینا به دور و برش نگاه میکنه و با بغض:مااااماااان و دوباره مااامااانننننن مامان:جان مامان بیا من تو اشپزخونه ام و اوینا بدو بدو میره به سمت اشپزخونه و میچسبه به پای مامان اوینا: ماما  ماما بَ بَ بَ (بغل بغل) مامان: چشم دخترم بذار دستمو بشورم واوینا همچنان پای مامان و چسبیده   لوکیشن دوم داخلی،دستشویی مامان تو دستشوییه و اوینا همه جای خونه رو دنبالش میگرده تو اتاق سرک میکشه تو اشپزخونه رو میگرده هی میگه مامان مامان وقتی شروع میکنه به گریه کردن مامان از تو دستشویی صداش...
21 شهريور 1391

اولین دندون موش موشک

یکشنبه صبح طبق معمول بیدار شدیم و شروع کردیم به بازی کردن............وقتی یغلت کردم به زور دستمو کردی تو دهنت.............یهو دستم خورد به یه تیزی تو دهنت سریع رفتم دستمو شستم دیدم وایییییییییی خدا دندون در اوردی مامانی اینقدر خوشحال شدم زنگ زدم به بابا اونم زودی اومد و دید بعلهههههههه دخملش دندون در اورده   هنوز یه هفته مونده به ٦ ماهگیت که دندون دار شدی مامانی..........مامان فدای اون برنج تو دهنت بشهههههه   همینجا به مامان قول بده هرشب مسواک بزنی تا دندونات همیشه مثل مروارید باشه دختر خشکلم تو عشق مامانی   راستی میخواستم برات جشن دندونی بگیرم ولی حیف که ماه محرم و صفر تازه شروع شده   وقتی براش اش دندونی...
11 شهريور 1391

14 ماهگی

خوشکل شیرینم  بزرگ شدی خانوم شدی ماهتر شدی 14ماهگیت مبارک عزیزدل مامان اومدم از شیرین کاریات و روزمرگی هامون واست بگم *نانای میکنی در حد تیم ملی!دستاتو میچرخونی شکمتو میدی جلو زانوهاتو خم و راست میکنی...تو ماشین تا نانای نذاریم اروم نمیشی و به خاموش کردن ضبط اعتراض میکنی...تو خونه به تلوزیون اشاره میکنی و دستتو میچرخونی یعنی نانای بذار *تا کلمه (حسین) و میشنوی تو تلوزیون یا حرفای بقیه تندتند سینه میزنی *خودتو لوس میکنی و دلبری میکنی واسه همه *با دمپایی کشی هات تندتند تو حیاط راه میری و اب بازی میکنی و شاه توت و غوره میخوری فدات بشم *عاشق چوب شور و خلالی هستی *آوینا چند سالته؟؟؟انگشت اشاره تو میاری بالا یعنی یک سال...
6 شهريور 1391