هشت ماهه ما
دختر قشنگم به سلامتی ٨ ماهت شد داری بزرگ میشی و من دلتنگ گذشته میشم
وقتی تو مطب دکتر و خیابون یه نوزاد میبینم میگم وای خدا یادش بخیر اوینای منم یه روز به همین کوچیکی بود
از طرفی هم شاکر خدا میشم که به سلامتی این ماههای اول رو پشت سر گذاشتیم یاد دلدردهای نوزادیت پشتم رو میلرزونه!
خدایا ممنون بخاطر همه چیــــــز
خب حالا بگم از کارایی که میکنی
دس دسی میکنی:هم دو تا دست کوچولوتو بهم میزنی هم یه دستت رو محکم میزنی کف دست من یا بابایی چون صدا میده خیلی دوست داری
نانای میکنی:هر اهنگ شادی که بشنوی دست کوچولوتو میاری بالا و میچرخونی(اثرات اون رقصایی که من تو بارداری و نوزادیت برات انجام میدادم!!)..........وقتی هم بغل مامانی و با هم نانای میکنیم پاهای کوچولوتو با هیجان بالا پایین میبری قربون شکل ماهت
بای بای میکنی:معنی شو نمیدونی ولی وقتی میگیم سلام یا بای بای دست خشکلتو تندتند تکون میدی
نشستن:خیلی حرفه ای میشینی!!گارد ٤دست و پا رو میگیری ولی هنوز راه نیافتادی
بوس میدی:فقط به من بوس میدی شیطون بلا....میگم به مامان بوس بده....زونتو درمیاری میچسبونی به لپم.....منم دیوونه ات میشم و بوس بارونت میکنم
دست بالا:برات میحونم:دست آوینا بالا بالا بالا سریع دستتو میاری بالا باز میخونم:دست آوینا پایین پایین پایین زودی دستتو میاری پایین
وابستگی:خیلـــی به من وابسته ای تا از کنارت بلند میشم گریه میکنی وقتی من باشم بغل هیچکس نمیری شا لباسمو میگیری و میخوابی منم عادت کردم تو از کنارم غلت بزنی بیدار میشم
بازم اگه چیزی یادم اومد میام مینویسم
خداجـــــــــــــــــــــــون شکـــــــــــــــــــــــــرت